اثیره

ساخت وبلاگ
همیشه آنجا بود سیاه و سفید دل داده بود به دیوار وقتی نور چلچراع های خانه روی چشمانش می افتاد با ابهت می شد. سیاه پوشیدیم روز به روز ، هفته به هفته ، چهلم به چهلم ، سال به سال سیاه شدیم سیاه!پشت سرهم سیاه پوشیدیم . سیاه شدیم توی لباسهای سیاه...یک لکه شدیم توی دل دیوار .توی اینه . توی چشماش. آدم وقتی لکه شد میشه بایک دستمال پاکش کرد.

برای دلم می نویسم:

 "

نوشته ها ی این وبلاگ هیچ ارزش ادبی ، هنری ، زیباشناسی ، ندارد. اثیره

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : زن سیاه پوش,زن سیاه پوش 2,زن سياه پوش, نویسنده : asirea بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:45

یک:  نقاشی دارم . روی دیوار اتاق خوابم زدم . درست جایی که توی چشم باشد به دیوار با میخ زدم. .نقاشی یک دختر است که به طرز دلفریبی دراز کشیده است زنی دلفریب در ملافه ها قرمز رنگ . زن غمگینی است که دلم برایش می سوزد. شبها، 2 نیمه شب به بعد، یعنی درست همان وقتهایی که من خودم هم دقیقا نمی دانم خوابم یا بیدار، از تابلوی نقاشی بیرون می آید و در آشپزخانه راه می رود. بخدا. مدام در آشپزخانه راه می رود و دست آخر جوریکه من بیدار نشوم ظرفهایم را می شوید. بعد می آید بالای سرم آوازی را زمزمه می کند. آوازش که تمام شد، قدم زنان، باحالتی که من عاشقش هستم قدم می زند و به نقاشی بر می گردد. من همه اینها را می بینم. بخدا. حق دارد در تاریکی از بوم جدا بشود در اتاق ها راه برود... بهش حق میدهم شب ها در تاریکی از تابلو دربیاد ...گاهی برقصد... دو: در تراس خانه ام نشستم و سیگاری می کشم . همسایه ای دارم نمی توانم تشخیص بدهم زن است یا مرد شبهایی که ماه نیست هوا آلوده است نور سیگارش را می بینم . که پررنگ و کم رنگ می شود هنوز افتاب طلوع نکرده انجا را ترک نمی کند او هم مثل من شب ها بی خواب است ...مرا نمی تواند ببیند. اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : اعتبار,اعتبار پاسپورت ایران,اعتبار پاسپورت, نویسنده : asirea بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:45

.یک . وقتی سرم درد دارد .درد یاد آوری می کند وارث مادرانم هستم.  دوروز درد کشیدم. قرص خوردم. آب خوردم آب میوه خوردم یک روز چشمانم را با بندی مخصوص بستم .پرهیز غذایی داشتم چای نوشیدم با لیمو و دارچین و زنجبیل یا زنجفیل و پرده های اتاقم را بستم. سکوت سکوت سکوت . خواب دیدم. مامان با خودش نور آوردو سه قرص نان . با تب و لرز بیدار شدم ...ترسیده بودم. دو .امروز برف بارید. با خوشحالی توی تراس ایستادم مثل بچه ها از دیدن برف لذت بردم. گلدانهای توی تراس را به آپارتمان منتقل کردم...تکه ای از من  در شمال است و با خودش عشق می اورد. تکه ای از من در تهران است عاشق رفتن است . در شمال زنی درها را به سوی گذشته می بند زنی در تهران  احساس می کند از جایی دوباره به دنیا می آید.این سوی پنجره انگار زنی زیر باران قدم میزند. آن سوی پنجره زنی در برف شادی می کند. زنی در تهران بدنیا آمده قویتر زنی آن سوی پنجره همه حسرت و نگرانی و ترس هایش را به رودخانه سپرده.مردی در شمال زیر پتو دراز کشیده و مردی در تهران دستش را به سوی زن دراز کرده تا دستان زن را ببوسد. اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : بعد از چند روز حاملگی معلوم میشود,بعد از چند روز بفهمیم بارداریم,بعد از چند روز زن حامله میشود, نویسنده : asirea بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:45

واقعا نمی دانم کِی و کجا کار خوبی انجام داده ام که آسمان  به من رحم کرد و به زیباترین شکل  به من فهماند باید همه چیز را متوقف کنم. همه می دانند فهماندن به این جانور وحشی ، دیوانه  و خودخواه و فرعون و متوهم (یعنی خودم) دشوار است. اما کار نشد ندارد. دریک لحظه اتفاق می افتد. و درست زمانی که خودت را آنطور که واقعا هستی ببینی. نه آنطور که می پنداری هستی. صادقانه، منصفانه و بی رحمانه. اینکه بفهمی هیچ گ.. نیستی. اینکه بپذیری هیچ هستی. هیچ تر از هر هیچ. اینکه وقتی استخوانهایت زیر این حقیقت خرد شد و وقتی صدای شکستن استخوانهایت را شنیدی و همه چیزت ناگهان سوخت و خاکستر شد، دوبار از خاکستر متولد بشوی.!؟! کمی تا قسمتی بلند شدن و فراموش کردن دردها سخته اما اصلا همه ی ماجرا همین دوباره زاده شدن است ...البته از گروهی که باعث شدن خودم را در این سن بعد از 5 دهه بشناسم . متشکرم. اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : شکوفه درخت گلابی, نویسنده : asirea بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44

زنی قد بلند با لباس سیاه رنگ بلندی که تا مچ پاهایش را پوشانده و نقشهای سیاه ظریفی دارد ایستاده. موهای مرتبش به رنگ طلای خاکی است عجیب تمایل دارد که روی شانه هایش پاشیده باشد. چیزی شبیه صندلهای باریک ساحلی پا کرده و لبخندی را که هیچ چیزی در آن نیست به من می زند.از نزدیک می توانم صورتش را دقیقتر ببینم. گوشه ی چشمهایش چروکهای ریزی دارد و با لبخند، چینهای کوچکی از کنار لبهایش، گونه های برجسته اش را دور می زند و به چروکهای باوقار گوشه ی چشمها می پیوندد. می توان حدس بزنم پنجاه ساله است. دندانهای سفید نسبتا مرتبی دارد و گردن بلندی که با باز بودن یقه ی لباسش کشیده تر به نظر می رسد.گردننش بلند است . : آتوسا : ی جور روسری سر کن گردنت دیده نشه . : چرا؟ آتوسا در حال درست کردن روسری : خالا با این گوشواره هات چیکار کنم پشت روسری دیده میشه : تو چرا اینطوری می کنی مگه قراره مهمان بیاد به شرکت ؟ : تو نمی فهمی اصلا نفهمی ! : دیونه شدی دیونه!  زن روی پله های آپارتمان نشسته بود . پیراهن بلندش ساق پاهایش را پوشانده بود. اما روی دستانش با لکه های ریزی که من روی دست و بازوی برخی از آدمهای مسن که پوست روشنی د اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : کلید پشت در مانده, نویسنده : asirea بازدید : 153 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44

اثيره : اين عكس جديده  مال من است ؟

-:بله

اثيره:ميذاري توي وبلاگت

-:بله

 اثيره:قول ميدهي

:- بله 

من :تو را آنطور كه دوست داشتم تصوير سازي كردم و ساختم ...روي زخم هايت زخمي زدم تا تحمل دردت راحت تر باشداثيره اي مهربان

اثیره : ...و تو؟

من: نقابهایم  از چند جا شکسته ،  از چند جا ترک خورده ، چروگ برداشته .پیر شده

اثیره : هوم  

اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44

هر جور که فکر میکنم زن زیبایی نبود. هیچکدام از قسمتهای صورت و بدنش  آنطور که من واقعا می خواستم نبود. الان که اززن می نویسم احساس کسی را دارم که جسد یخ زده ای را نگاه  می کنم. زنی سرد و یخ با پوستی روشن . هیچ شباهت به زنان نقاشی اش نداشت . انتومی بدنش شاید یک روز شبیه  این تابلوها بود به هر حال،  چشمهایش بود که  مثل چشمهای یک سگ بود.علامتی پرازشک نوعی شک در چهره زن بود. رنگ سفید پوست زن حوصله آدم را سر می برد. تنها چیزی که می توانست درموردزن برای من جالب باشد تصور کردنش بود در حالی که حرف میزد از هیجانش لدت می برم.زن پشت نام مستعار خودش و گذشته اش را پنهان کرده است .بارها از خودم پرسیده ام آیا چیزی نگران کننده تر از یک زن همیشگی وجود دارد یا خیر که هر بار جوابش این است. "نه وجود ندارد". اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asirea بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44

به بازار پرده فروشان در خیابان مولوی رفته بودیم . با خواهری که تازه ار فرنگ امده است . وارد معازه پرده فروشی شدیم خسته از دیدن راسته بازار پرده فر وشان خیابان مولوی .مرد گفت: منتظرتان بودم .گفتم منتظر ما ؟مرد رو به پارچه های زیبای پشت سرش کرد و چند طاقه به ما نشان داد به او گفتم خواهرم خرید ار پرده است نه من .کلی با خواهرم حرف زد از کجا آمده به کجا میرود چند سال در آلمان است  وخواهرم مثل روزهای گذشته در حال دلبری بود یا تایید خودش یا کودک درونش به هر حال وقت خرید پارچه پرده رسیده بود از بین پارچه ها بالاخره زیبا ترین را انتخاب کرد .مرد از من خواست تا به گردن بندش نگاه کنم . دگمه بالای پیراهنش را باز کرد و گردن بند چرمش را بیرون آورد . و از درون چرم مهره های صدفی کوچیکی را به من نشان داد . گداشت کف دستم . به مهره ها نگاه کردم  مثل دندان سفید مثل پولک ماهی مثل صدف گفتم اینها چیست ؟ گفت : مال شماست  گفتم مهره ؟ ؟ گفت: دلم میخواد اینها را به شما بدهم . وقتی وارد معازه شدید تصمیم را گرفته بودم . خواهرم دو صدف کوچیک زا از کف دستم برداشت  و به آنها نگاه کرد و گفت خاصیتش چست  ؟ خوب بدهید به من اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : مهره مار,مهره,مهره مار چیست, نویسنده : asirea بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44

نوشتن خود زندگیست. همان زندگی کردن است. و یا گفتیم از احساس بنویس و نه احساساتی. یا گفتیم اغراق نکن و ادا در نیاور، همان باش که هستی، آنوقت پیش پا افتاده هایت می شود خواندنی ترین ها.دلتنگ می شوم. اصلا نفهمیدم چطور گذشت. مثل همه وقتهایی که نمی فهمم چطور گذشت. این دیگر نوبر است که دل به کلمه های آدمها ببندی و اسمهایشان بشود آدرس ایمیل و صورتهایشان، محو نادیدنی. خب تا بوده قاعده همین بوده که هر شروعی تمامی دارد و هر تمام، باید باشد تا شروع تازه بیاید. خیلی چیزها گفتیم. مثلا، نوشتن، چیزی جدا مثل توانایی انگلیسی حرف زدن نیست که تو آموزش ببینی و حفظ کنی و سن که بالا رفت یادت برود  کانگوراجولیشن می شد تبریک. اثیره...
ما را در سایت اثیره دنبال می کنید

برچسب : نوشتن,نوشتن روی عکس,نوشتن رزومه کاری, نویسنده : asirea بازدید : 167 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 14:44